راز میگویم و من سرزده و حیرانم
باده عشق به من داد از آن عطشانم
فاش شد این که دو بال از سر جودش بخشید
حالیا میروم و در دو جهان پر رانم
سیر آفاق و عدم هر قدمش آگاهیست
او دمی داد که در رقص و طرب سییالم
گفت صوفی مگر این باده ی انگور نبود
گفتم این باده نبودست در این بادیه من میدانم
کوچ...
ما را در سایت کوچ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ehasannazemf بازدید : 240 تاريخ : سه شنبه 28 اسفند 1397 ساعت: 11:28